قسمت اخر

روز اخر رفتیم شهر شوش

عملیات فتح المبین چه زیبا بود خلوتمان با شهدای فتح المبین عبور از کانالهایی که یک روز فوج فوج شهدا در ان در خون خود غوطه ور بودند غریبی شهدای گمنامی که در فتح المبین دفن بودند دل هر رهگذر راهیان را به درد می اورد اینجا اگر دلی از سنگ هم بود حتما شکسته میشد اینجا جای شکستن دلهاست حتی دل سنگی .

بعد هم زیارت دانیال پیغمبر که امام علی (ع) فرمودند هر کس برادرم دانیال پیغمبر را در شوش زیارت کند انگار مرا زیارت کرده  وحالا ناهر خورده اماده شده ایم برای حرکت اول معراج شهدا وبعد به سوی خانه هایمان .

چه زود گذشت این سه روز رویایی انگار در خواب بودیم کاش هیچ وقت بیدار نمی شدیم چه سخت است خداحافظی از جایی که به ان عشق میورزی جایی که حتی دلت نمی اید خاکهایش را از روی چادرت پاک کنی دست و صورت خاکی شده ات را دوست داری .

اینجا معراج شهداست معراج شهدا احتیاجی به راوی و نوحه خوان ندارد خود نوحه است خود همه ناله است اینچا چند تا جنازه شهید گمنام است چند تکه استخوان که درون کفنی پوشیده شده با سکوتشان هزاران حرف با ما زدند چه زیباست ناله های بچه ها های های گریه هایشان چقدر ثانیه ها و لحظه ها در معراج بی معنی اند کاش لحظه ای در معراج متحول شده باشیم

خداحافظ شلمچه  خداحافظ طلاییه  خداحافظ هویزه  خداحافظ معراج  خداحافظ شهیدان

از اهواز داریم دور میشویم انگار گوشه ای از دلمان را جا گذاشته ایم چقدر سخت است دوری از سرزمینی که با تمام وجود به ان عشق می ورزی و حالا باید برگردیم به شهرمان کنار زندگی های عادی و تکراریمان کاش کمی هم عوض شده باشیم کاش نگذاریم زندگیهای روزمره شهری ما را از شهدا دور کند

همه جا با شهدا این دعا را کردم و خواستم که:

شهدا اگر ما شما را فراموش کردیم شما ما را فراموش نکنید ما را گاهی به خود بیاورید نگذارید از شما جدا شویم.