قسمت دوم

گنبد طلائیه از دور نمایان است

کس نمیداند که این وادی کجاست                               نسبت این سرزمین با کربلاست

فاالخلع نعلیک انک باالوادالمقدس طوی

اینجا طلائیه است اینجا داخل یک گودال بزرگ نشسته ایم روی خاکهای گرم طلائیه  اما اینجا خاک نیست طلای ناب طلائیه است  اینجا چشمهای شهید همت است اینجا شهید باکری است حاج حسین خرازی است اینجا بچه های ما ابوالفضل قامت رفتند و علی اصغر گون برگشتند ( چند تکه استخوان شاید 2 الی 3 کیلو) اینجا کربلای ایران کربلای طلائیه است

ای طلائیه سکوت معنی دارت روایتگر کدام خاطره است؟

اینجا مقبره شهدای گمنام طلائیه است چه ارامشی دارد سکوتش نمیدان چه میخواستم وقتی به اینجا می ایم بگویم اما میدانم که حتی ناگفته هایم را اینجا چه خوب میشنوند من زبانم اینجا قفل شده است  چقدر سخت است نیامده باید برویم چگونه خداحافظی کنم از جایی که بعد از این همه انتظار برای دیدنش امدم و فقط یک ساعت و نیم وقت داریم و من هنوز طلاییه را خوب ندیدم حس و حال این روزهایم را با هیچ زمانی از زندگیم عوض نخواهم کرد

خدا حافظ طلاییه ای سرزمینی که گوشت و پوست و استخوان و چشم و دست برادرانم را در خود جای داده ای اصلا بگذار برای دل خودم هم که شده بگویم سلام تا احساس نکنم از اینجا میروم و دور شده ام میگویم سلام تا دوباره دعوتم کنی تنها نه همراه عزیزانم میدانم چقدر زینبم اینجور جاها را دوست میدارد

و این هم از هویزه یادگاری از شهدای هویزه و بخصوص شهید علم الهدی ولی حیف که زود گذشت سر قبر مادر شهید علم الهدی هم رفتیم چه بانوی بزرگواری امروز احساس کردم که چقدر از دنیا و چیزهای مهم اطرافمام دور هستیم چقدر احساس بی سوادی کردم چرا ما از شهید علم الهدیچیزی نمیدانیم چرا از مادر بزرگوارشان هیچ نمیدانیم اینها هزاران حرف برای گفتن دارند نزدیک هویزه قبرستانی است اقای فلاح میگوید زمان جنگ یک خلببا ن ایرانیبا چتر نجاتش اینجا در یک روستا فرود می اید و مردم این روستا اورا پناه میدهند دشمن برای پیدا کردن این خلبان همه مردم این روستا را یکجا تار و مار میکند

الان ساعت 12 شب است خاموشی زده اند و من با چند تن از خواهران دیگر امده ایم در نمازخانه پادگان هر کدام برای خود خلوت کرده ایم همانجایی که روزی عزیزانمان در این جا نماز خوانده اند چه نمازهای شبی که در این جا خوانده نشد چه دعای توسل ها و زیارت عاشورایی که خواند شد مسیر ما تا سرویس های بهداشتی کمی دور است و سخت اما نمیدانم این چه لذتی است که احساس می کنیم همانجاهایی را قدم میزنیم که رزمندگان یزدی برادرهایمان همین راهاه را میرفتند و می امدند احساس میکنم پا روی جای قدمهایشان میگذارم امروز چه دلنشین بود زیارت شهدای طلاییه و هویزه چقدر زیبا بود اشکهایی که جاری شد و دلهایی شکسته راست است که گفته اند اینجا قطعه ای از زمین بهشت است اینجا بهشتی دیگر است .

ما امروز در طلائیه و هویزه ذره ای گذر زمان را حس نکردیم همه ساعتها برایمان مثل ثانیه ای گذشت اقای فلاح میگوید این به خاطروجود زنده شهداست زنده بودن شهدا را اینجا باور میکنی حس میکنی و میفهمی که صدایت را حتی حرفهای دلت را می شنوند.

فردا شلمچه و اروند کنار را داریم عملیات والفجر8 در اروند کنار بوده نمیدانم مرا چه شده اما انگار فردا گمشده ام را در اروند کنار ملاقات میکنم حس عجیبی است  کاش این احساسهای پاک را همه تجربه کنند چقدر زیباست فارغ از همه تعلقات دنیوی به جایی بیایی که حتی لحظه ای احساس کنی که تنها خودت هستی و خدا و شهدا حتی اینجا برای لحظاتی یا حتی ساعاتی عزیزترین افراد زندگی ات را فراموش میکنی . اینجا غربت شهیدان گمنام را احساس میکنی یک سوال برایم پیش امده که فردا حتما دخواهم پرسید و ان هم اینکه چرا بعضی از شهدای ما اینقدر اصرار داشتند که جزئ شهدای گمنام باشند و هیچ اثری از انها نماند؟

این هم از روز اول که تمام شد برای فردایی بهتر از امروز انتظار خواهیم کشید.